Tuesday, February 27, 2007

«خاطره ی «امزناسر

دره ی«یاسل» تنگ است وپراب
دره ی«کام» ولی خرم تر
«امزناسر» دره،بیش ازهردوست
تنگ وپنهان به میان دو کمر.
وحشت افزای ترازهردره ای
هر گذرگاهش درهر منظر
درزمستان ها ماوای پلنگ
در تابستان جنسی دیگر
برفرازکمرش جره عقاب
اشیان ساخته وکرده مقر
کاج وحشی سر بره کرده زسنگ
دورازدسترس نوع بشر
رنگ خاک ان خونین وبنفش
شکل هرسنگش یک گونه صور
اب ان زمزمه برپا کرده
مثل ماری پیچان برسبزه ی تر
راه باریکش خطی که خیال
بکشد دردل ظلمت به سحر.
این دره مهد من است ازطفلی
اشنا بوده مرا ومعبر
من به هر نقطه ی ان روز وشبان
بوده ام همره وهمپای پدر.
دره ای خامش وخلوت ،دره ای
که کسی را نه از انجاست گذر
به جز ان نادره چوپان دلیر
استین پاره وچوخا در بر
حلقه ای از نمد فرسوده
بدل از کهنه کلاهش بر سر
موی ژولیده شده چوب به دست
سگ او ازعقبش راه سپر
مثل این است که گوید : کو
ان که از خانه ی خود کرده سفر ؟
ان که از نسل وتبار من بود
مثل یک روح که در دو پیکر؟
اه!ای کاش از دره ی تنگ
می گذشتم من یک باردگر
من صدا می زدمش ازنزدیک
او به من بانگ همی داد از بر
نیما یوشیج 30 ابان 1310

3 Comments:

At 7:55 AM, Anonymous Anonymous said...

احسنت بر نيما روحش شاد. درود برشما بخاطر اين ذوق

 
At 12:30 PM, Anonymous Anonymous said...

احسنت

 
At 8:00 AM, Anonymous Anonymous said...

با سلام از شما بخاطر توجه به بلده سپاسگزارم.

 

Post a Comment

<< Home