Saturday, November 11, 2006

خانه ام ابری است

مطالب امروز وفردا وبلاگ بلده نور بخاطر این شاعر گرانقدر پراوازه ایرانی که بچه محل ماست به ایشان اختصاص میابد.ومطالبی که درج خواهد شد اولی از نشریه همشهری جوان انتخاب شده است ضنما جهت دریافت عکس روی ان کلیک کنید.
خانه ام ابری است
بیچاره نیما یوشیج الان اگر زنده بود چه میگفت.وقتی هشتاد سال قبل گفته:شهر منبع بدبختی است .خوشبختی در او برای یک ذهن حساس محال است،محال.خاطره اش از کودکی در روستا این بود که ملای مکتب پاهایش را می بست وباترکه های بلند او را میزد تا نامه هایی را که اهالی روستا به هم مینوشتند از بر کند.اما معلوم نبود شهر چه برسرش آورد که مرتب به شهر وشهر نشینی بد وبیراه میگفت وباز هم هر سال تابستان دست خانوادهاش را میگرفت ومیبرد یوش.نیما در اوایل جوانی به سرش زده بود که در شعبه مازندران ،نهضت جنگل را تاسیس کند وبه قول خودش اصالت دلاوران کوهستان را به نمایش دراورد.ولی این کار رانکرد وبه جایش عاشق شد،عاشق یک دختر کولی که بعدها به یادش شعر ((افسانه))را گفت وهمین شد،آغاز شعر نوی فارسی.با یکی که به جای عاشقی فقط با او آشنا شده بود ازدواج کرد.این همسر خوب یعنی عالیه خانم،کارمند بود وبرای همین هر بار که نیما از کار اخراج میشد،حقوق او باعث میشد که گرسنه نمانند.نیما از شعرهایش پولی در نمی آورد.کتاب اولش را به خرج خودشان چاپ کرده بود وپشت جلد زده بود یک قران.بعد ها هم که کسانی پیدا شده بودند کتاب هایش را چاپ کنند، معتقد بود که پول گرفتن برای شعر،کار درستی نیست.سر پیری هم که بعد از یک عمر اجاره نشینی، یک قطعه زمین در نزدیکی میدان تجریش گرفت وبرای خودش خانه ساخت مالک زمین ، سر او کلاه گذاشته بود وهمه زمینهای مجاور را هم طوری فروخته بود که خانه نیما به بیرون راه نداشت.خوش شانس بود که جلال ال احمد رفت وهمسایه اش شد تا با کمک بقیه همسایه ها راهی برای در خانه اش به کوچه درست کردند.نیما وقتی وصیت نامه نوشت،مثل دهخدا،دکتر معین را به عنوان وصی خودش تعیین کرد.اما فرقش این بود که دهخدا چند سالی با دکتر معین همکار بود واو را میشناخت واو را برای تکمیل ((لغت نامه َََََ)) در نظرداشت،ولی نیما اصلا اورا ندیده بود ونمی دانست که نظر او درباره شعرش چیست وفقط از روح علمی دکتر معین خوشش آمده بود .همیشه همین طوری بود،وگرنه حالا چیزی به اسم شعر نو نداشتیم.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home